تعریف روانشناسی:

روانشناسی را علم مطالعه رفتار و فرایندهای ذهنی معرفی کرده اند، در بررسی علمی رفتار و فرایندهای ذهنی ماهیت سه اصطلاح کلیدی علم و رفتار و فرایندهای ذهنی تعریف شود و مورد توجه قرار گیرد.

روانشناسی به عنوان یک علم: برای مشاهده، توصیف، پیش بینی، یا روشن کردن رفتار از روش های نظام‌مند استفاده می‌کند، زیرا روش های علمی روش های اتفاقی نیستند و قابل تکرار و آزمون هستند.

رفتار: هر کاری است که ما میتوانیم انجام دهیم و به صورت مستقیم قابل مشاهده است.

فرایندهای ذهنی: همان افکار، احساسات و انگیزه هایی هستند که ما انسانها در درونمان داریم و قابل مشاهده نیستند، مثل خاطره موتور سواری.

  خاستگاه های تاریخی روانشناسی
روانشناسی از دل فلسفه به دنیا آمد و فلسفه در آوردگاه یونان باستان و دوران طلایی خود یعنی از قرن ۶ تا ۲ پیش از میلاد، آغازگر واقعی مباحث روانشناختی بود . در این میان سقراط ،  افلاطون و ارسطو بیشترین تاثیر را در این جریان داشتند. این بزرگان آغازگر فطری نگری و تجربی نگری بودند و این یعنی ریشه های شکل گیری روانشناسی. از سوی دیگر، بقراط که تقریبا هم عصر سقراط بود، پدر پزشکی محسوب می شد، جهت گیری رفتار شناسی را به مبحث فیزیولوژیک کشاند و اعتقاد داشت ساختارهای فیزیولوژیکی در بروز رفتار با اهمیت هستند.

فطری نگری 

افلاطون به عنوان شاگرد سقراط معتقد بود علت وقوع رفتار ، ویژگی های فطری و به ارث رسیده است . در واقع افلاطون به عنوان یکی از سخنگویان فطری نگر معتقد بود آدمی با گنجینه ای از دانش و توانایی های ادراکی و عقلی زاده می شود. در قرن ۱۷ ، رنه دکارت همین اعتقاد را به صورت کامل تری مطرح کرد: دانش و فهم انسان از راه استدلال‌هایی فطری و درون نگری دقیق به دست می‌آید و بسیاری از داشته‌های ما حاصل فطرت ماست. دکارت علم داشتن به اندیشه هایی از قبیل خدا ، خویشتن،  اصول بدیهی هندسه، کمال و بی نهایت را فطری میدانست. امانوئل کانت نیز بعد ها همین اعتقاد را پیگیری کرد.

دکارت بدن آدمی را ماشینی می داند که مثل هر ماشین دیگری قابل بررسی است. این دیدگاه سرآغاز اطلاعات در مورد ذهن آدمی بود.

نکته: دکارت را پدر رویکرد پردازش اطلاعات می نامند.

تجربه گرایی
ارسطو قدرت ذهن انسان را حاصل فرایند های محیطی می داند .وی به عنوان یک تجربه گرا معتقد بود دانش از طریق تجارب و تعامل با محیط کسب می شود. در قرن ۱۷ جان لاک این اعتقاد را به اوج رساند،  لاک اعتقاد داشت ذهن انسان در بدو تولد همچون لوحی سفید است و این محیط است که شکل های مختلفی به او می‌دهد . دیدگاه لاک، سرآغاز تداعی نگری بود.
نکته2: تداعی گرایان وجود اندیشه های فطری را قبول نداشتند و در عوض معتقد بودند ذهن، انباشته از اندیشه هایی است که از راه حواس و تجربه به دست می‌آید و این اندیشه ها حاصل قوانین پیوندها ، مجاورت ها و مشابهت هاست.  در اواخر قرن ۱۹ شرایطی مهیا شد که روانشناسی به عنوان یک رشته علمی و فرزند مشترک فلسفه و علوم طبیعی وارد صحنه شود.

نکته ۳ : مناقشه بین فطری نگری و تجربه گرایی امروزه تحت عنوان مناقشه طبیعت – تربیت ادامه دارد . طبیعت ، معادل فطری نگری است و هر تربیت، معادل تجربه گرایی است.

نکته ۴ : پدر روانشناسی قدیم، ژان ژاک روسو بود و پدر روانشناسی جدید ، ویلهلم وونت است که در سال ۱۸۷۹ اولین آزمایشگاه روانشناسی را در شهر لایپزیک آلمان بنا نهاد .

آغاز روانشناسی علمی
آغاز روانشناسی علمی را معمولاً مقارن با تاسیس نخستین آزمایشگاه روانشناسی توسط ویلهلم وونت و دانشگاه لایپزیک آلمان در سال ۱۸۷۹ میدانند.

وونت ذهن انسان را همچون مواد شیمیایی قابل بررسی می دانست . وی در پژوهش های خود به دنبال کشف ساختار های اساسی ذهن انسان بود. وونت در بررسی خود متمرکز بر حواس ، به ویژه بینایی بود ولی شاگردانش حافظه ، توجه و هیجان را بررسی کردند .

وونت از لحاظ روانشناسی ، تابع روش درون نگری بود . درون نگری همان مشاهده و ثبت ماهیت ادراک ، اندیشه ها و احساس های شخص توسط خودش است . وونت به روش درون نگری که از فلسفه اقتباس شده بود بُعد تازه بخشید، به این معنا که خویشتن نگری را کافی ندانست بلکه آزمایش را برای تکمیل آن لازم شمرد.

رویکرد های کلاسیک روانشناسی عبارتند از ساخت گرایی و کنش گرایی

ساخت گرایی
ساخت گرایی در روانشناسی محتوایی (content psychologyc) با تاسیس آزمایشگاه روانشناسی تجربی به وسیله ویلهلم وونت آلمانی به عنوان نخستین مکتب روانشناختی مطرح شد .

روانشناسان آمریکایی ، وونت راپیشگام ادوراد تیچنر انگلیسی را که در آمریکا به فعالیت علمی اشتغال داشت و سخنگوی این نظام بود ، موسسه مکتب ساخت گرایی معرفی می کنند. لکن عده ای گویند تیچنر بود که این مکتب را به دنیای علم معرفی و پیروانی را برای خود جلب کرد و نام مکتب را ساخت گرایی قرار داد .

محور اصلی تحقیق وونت و همکارانش ، کشف عناصر یا ساختار های بنیادی فرایندهای ذهنی بود ،  آنها سه بعد متفاوت برای احساس را توصیف کردند:
لذت / عدم لذت ، تنش / آرامیدگی ، تهییج / افسردگی. تیچنر به دلیل موضوع رویکرد وونت نام ساختارگرایی را بر آن گذاشت.
طرفداران ساختارگرایی ، اعتقاد دارند که پدیده‌های روانی از اجزایی تشکیل شده‌اند و نقش روانشناسی ، کشف این اجزا است و به وسیله آن می توان به ماهیت پدیده‌های روانی رسید . از این رو عده ای این مکتب را مکتب شیمی ذهنی نیز نامیده اند.
به عبارت دیگر شیمیدان می تواند آب را به هیدروژن و اکسیژن تجزیه کند، روانشناس می تواند احساس را به ادراک تجزیه کند. برای مثال، مزه لیموناد (ادراک) به ترش یا سرد (احساس) تجزیه شود . برای همین ، منظور تیچنر از ساختارگرای،  تحلیل ساختارهای ذهنی بود.

تیچنر ، روانشناسی را علم مطالعه ذهن می پنداشت و منظورش از ذهن همان احساس ، آگاهی و تجربه هوشیار بود . وی میگفت: کلیه علوم ، موضوع واحدی (جنبه ای از تجربه انسان) را مطالعه می کنند ، اما هر کدام با جنبه خاصی از آن سر و کار دارند. مثلاً موضوع روانشناسی ، تجربه یک انسان تجربه کننده است از آنچه مشاهده می کند و می نگرد.
همچنین تیچنر بر این باور بود که هدف اولیه یک روانشناس ساختاری ، این است که ساختار ذهن را تجزیه و تحلیل کند و اجزای تشکیل دهنده یک رویداد ذهنی و روانی را به دست آورد . وی در ادامه چنین می گفت: کار یک روانشناس آزمایشی ، کالبدشکافی یک موجود زنده است، اما کالبدشکافی که نتایج ساختاری میدهد نه کنشی.
او ابتدا نظری خود را در قالب سه سوال (چه چیز) (چگونه) و (چرا) مطرح کرد. منظور از سوال اول این بود که ذهن چیست و ساختار آن کدام است ، سوال دوم به دنبال چگونگی ترکیب رویداد های ذهنی با یکدیگر است و در سوال آخر به دنبال علت این پدیده های روانی بود که از نظر تیچنر همان سیستم مغزی و شرایط فیزیولوژیک بود.
نکته ۵  : تیچنر و وونت ، درون نگری (introspection) و آزمایش گری را روش های مطالعه علم روانشناسی می دانستند .
نکته ۶ : می توان گفت ساخت گرایی با مرگ تیچنر که مدافع اصلی و یکی از موسسین این مکتب بود ، از بین رفت و بعد از وفات او در سال ۱۹۲۷ کسی نبود که تحقیقات ساخت گرایی را ادامه دهد و بدین ترتیب این نظام از صحنه روانشناسی محو شد و مکتب های دیگری جانشین آن شدند .

خدمات ساخت گرایی:
الف- خروج روانشناسی از فلسفه و استدلال آن به عنوان یک علم تجربی . ب- تاکید بر اهمیت دقت آزمایشی و تجربی . ج-  الگو بخشی نظام تیچنر برای نظام های دیگر. د- برانگیختن مخالفان و ابداع روش‌های جدید تفکر درباره روانشناسی .

کنش گرایی یا کارکردگرایی (functionalism)

کارکردگرایی در واکنش به ساختارگرایی شکل گرفت و به شدت تحت تاثیر کارهای ویلیام جیمز و نظریه تکامل چارلز داروین بود. کارکردگرایی در جستجوی توضیح فرایندهای ذهنی به روشی دقیق تر و سیستماتیک تر بود. کارکردگرایی به جای تمرکز بر عناصر هوشیاری، بر هدف و منظور هوشیاری و رفتار متمرکز داشت . کارکردگرایی همچنین بر تفاوت های فردی که بر آموزش تاثیر گذار بودند، تاکید داشت.

نظریه تکامل و بقای اصلح (survival of the fittest) داروین که بر کارکرد ساختارهای زیستی برتر در سازگاری ارگانیزم ها با محیط شان تاکید داشت که سبب شد تعدادی از روانشناسان آمریکایی به بررسی کارکرد فرایندهای ذهنی در سازگاری فرد با محیط بپردازند.
بدین ترتیب، کنش گرایی یا استفاده از آن توسط موجود زنده در سازگاری با محیط خود سروکار دارد.  مکتب کنشگر در پایان قرن نوزدهم توسط جان دیویی و جیمز . آر . آنجل پدید آمد و در دهه اول قرن بیستم در آمریکا حامیان بسیار پیدا کرد . این جنبش علمی به جای ساختار یا محتوای فرایندهای هوشیار چگونگی عمل این فرایند ها تاکید داشت .
نکته ۷ : موضوع اصلی روانشناسی کنشگر را به عبارت است از عملکردها اعمال یا کنش های ذهنی و اهداف آنهاست.
به نظر ایشان، وظیفه روانشناسی این نبود که ساختارهای ذهن را مطالعه کند،  بلکه باید کنش های ذهنی را بشناسد . چیستی آگاهی مورد توجه نبود بلکه چرایی آن مورد تاکید قرار داشت .
نکته ۸ : روش مطالعه این مکتب ، درون نگری بود و با اینکه کنش گرایی اساساً به عنوان اعتراض ساخت گرایی به وجود آمد ، درون نگری را پذیرفت ، اما مشاهده را به آن افزود . به گفته جیمز مشاهده درون نگرانه ، چیزی است که ما مجبوریم همیشه به آن متکی باشیم . . . نگاه کردن به درون ذهنمان و گزارش آنچه در آنجا کشف می کنیم . همه موافق اند که ما در آنجا حالت های هوشیاری را کشف می‌کنیم . 
متفکران برجسته کارکردگرایی عبارت بودند از: ویلیام جیمز ، جان دیویی ، هاروی کار و جان انجل
نقاط قوت کارکردگرایی:
اثر گذار بر رفتار گرایی و روانشناسی کاربردی و اثر گذار بر سیستم های آموزشی (به ویژه با توجه به این عقیده جان دیویی که کودکان باید در سطحی  آموزش ببینند که از نظر رشدی آمادگی دارند.
نکته ۹ :  بسیاری از تحولات روانشناسی نوین به واسطه عملکرد رفتارگرایان بوده است.
نکته ۱۰ : ساختار گراها بیشتر به درون ذهن توجه داشتند و ساختارهای شان را جستجو می کردند ، در حالی که کارکرد گراها بیشتر به تعامل شخص با دنیای بیرون علاقه داشتند .
از نظر جیمز ذهن، انعطاف پذیر و سیال است که با محیط تطابق نشان می دهد، وی نام این جریان را سَیَلان هوشیاری گذاشت.

نکته ۱۱ : هرچند این دو مکتب رویکرد نظام داری به علم روانشناسی داشتند ،  اما آنها به عنوان دو مکتب رقیب در روانشناسی یاد می شود.در دهه ۱۹۲۰ این دو مکتب جای خود را به سه مکتب جدید رفتارگرایی ، در روانشناسی گشتالت و روانکاوی دادند . در واقع رویکردهای اصلی و معتبر روانشناسی معاصر عبارتند از: رفتارگرایی روانکاوی و پدیدارشناسی.
رفتارگرایی:
رفتارگرایی، مکتبی در روانشناسی است که علیه دیدگاهی که قلمرو روانشناسی را محدود و تجربه هوشیاری می دانست ، قد علم کرد و اعتقاد دارد برای شناخت یک موجود زنده ، نیازی به بررسی حالت های درونی او (مثل فکر کردن) نیست و تنها بررسی محرک های خارجی و رفتارهای بیرونی آن موجود (همانند مانند گریه کردن) کافی است . این مکتب ، در نیمه ابتدایی قرن  ۲۰ میلادی  یکی از تاثیر گذار ترین های روانشناسی جهان بود .بدین ترتیب رفتارگرایی ، گرایشی است که تمایل دارد همیشه به جای آنکه فکر ها و حالت های ذهنی ما را بررسی کند، آن رفتار هایی را بررسی کند که به دنبال فکرهای ما می آیند .
اعتقاد رفتارگرایان:الف) روانشناسی، علم رفتار است و علم ذهن و حالت های ذهنی نیست . ب) منشاء رفتارهای ما بیرونی (محیط است) نه درونی تفکر ما.
رفتارگرایی را نخستین بار میتوان در کارهای ایوان پاولوف و ادوارد لی ثرندایک مشاهده کرد،اما پدر واقعی رفتارگرایی، جان بی واتسون است.
واتسون معتقد بود که تقریبا همه رفتارها حاصل شرطی شدن است و محیط از راه تقویت عادت های خاص ، رفتار شکل می‌دهد . همه انواع الگوهای پیچیده رفتار که در نتیجه آموزش یا پرورش ویژه ایجاد می شوند ، چیزی جز شبکه به هم پیوسته از پاسخ های شرطی نیست .

کامل ترین و برجسته ترین نمونه ی  تلاش های این شاخه را میتوان در کارهای بی . اف . اسکینر ، روانشناس برجسته ی آمریکایی ، ملاحظه کرد . ریشه این شاخه از رفتار گرایی را میتوان در کارهای تجربه گرایان انگلیسی ، به خصوص جان لاک و دیوید هیوم پی گرفت که اعتقاد داشتند انسان،  به هنگام تولد ، چون لوحی سفید است که همه هوشاو ، محصول یادگیری محیط است. این ایده، ایده ی محوری و اصلی رفتارگرایی روانشناختی است .
نکته ۱۲ : رفتارگرایی را علم محرک – پاسخ (S-R) میدانند . محرک مثل محیط عامل وقوع پاسخ یا همان رفتار ماست .
نکته ۱۳ : رفتارگرایی را نیروی دوم در روانشناسی مینامند . 

نکته ۱۴ : اسکینر پاداش ها و تنبیه ها را عامل وقوع رفتار می دانست .   

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *