چگونگی آرامش با فرکانس 999 هرتز
فکرش را بکنید. یک روز صبح از خواب بلند میشوید. اما واقعاً بلند شدهاید؟ یا فقط چشمهایتان باز شده و ذهنتان، بله، همان ذهن خستهی دیروز، همان تلویزیون روشن، هنوز در حال پخشِ هزاران کانال است؟ از “کارهای ناتمام” تا “حرفهایی که شاید باید میزدید” یا “نگرانی بابتِ آن چیزی که قرار است پیش بیاید اما هنوز نیامده”. یک سمفونیِ ناهماهنگ. یک آشوبِ بیپایان. و شما، در میانهی این همه هیاهو… تنها. ما در مرکز روانشناسی میلاد، این تصویر را خوب میشناسیم. هر روز. بارها و بارها. داستانِ خستگیِ روحی، داستانِ فرسودگیِ ذهنی، داستانِ این که آرامش، شده یک گمشدهی دوردست. ما میدانیم. حسش میکنیم. گاهی، حتی خودمان هم… بگذریم. بحث این است که آیا راهی هست؟ یک پنجره. یک نفسِ عمیق. چیزی که این “سر و صدای ذهنی” را کم کند؟
ما همیشه دنبالِ “چیزی فراتر” بودهایم. چیزی که فقط قرص نباشد. فقط حرف نباشد. یک کمکِ واقعی. و حالا، بله، حالا میرسیم به فرکانس 999 هرتز. میدانم، میدانم. “فرکانس؟!” دقیقاً همین واکنش را انتظار داشتم. “این چه ربطی به روانشناسی دارد؟” شاید هیچ ربطی نداشته باشد. یا شاید، دقیقاً همین باشد. این، یک داستانِ کمی متفاوت است. برای آنها که دیگر از راه حلهای تکراری خستهاند. برای آنها که دنبالِ یک جور ریکاوری عمیق هستند.
وقتی “چیزی” در بدن ما گیر میکند… (و چرا این همه خستهایم؟) بگذارید یک چیز عجیب بگویم. بدن ما، فقط گوشت و استخوان نیست. فقط خون و رگ نیست. نه، اینها هم هستند، اما فراتر از اینها… یک جریان. یک انرژی. درست مثل رودخانهای که اگر سنگها و لجنها و خرت و پرتها را داخلش بریزی، آبش از حرکت میایستد. میشود یک برکه. یک باتلاق. و خب، وقتی آبش راکد شد، چه بویی میدهد؟ همین است که این همه خستهایم. این همه بیحالیم. این همه… استرس، بله استرس. آن خاطرهی تلخ. آن حرفی که شنیدید و ته دلتان ماند. آن ترسی که رهایتان نمیکند. اینها، همه، میتوانند مثل همان سنگها و لجنها باشند. گیر میکنند. در چاکراها، بله، همان مراکز انرژی که شاید اسمشان را شنیده باشید. هفت تا هستند. مثل چرخدندههای یک ساعت میمانند. اگر یکیشان درست نچرخد، کل ساعت از کار میافتد. و خب، ساعتِ ذهن و بدنِ ما هم همینطور. و هاله. هاله. همان سپرِ نامرئی که دورِ ماست. شنیدهاید؟ یک جور پوششِ انرژی. اگر این هم ضعیف شود، اگر پر از “دود و دمِ” انرژیهای منفی شود، خب، دیگر نمیتواند از ما محافظت کند. تمامِ آن چیزهای ناخوشایندِ اطراف، همینطور میریزند داخلِ وجودمان. و ما میشویم، همان خستهی بیحالی که اول گفتم.
999 هرتز: یک جور… “ریست”؟ (یا شاید هم بیشتر…) حالا برسیم به این عددِ مرموز: 999 هرتز. این فقط یک فرکانس نیست. باور کنید. این یک ارتعاش است. یک نوع “صدا” که گوشهای فیزیکی شاید آن را فقط یک “نویز” ساده بشنوند، اما بله، وجود شما، میشنود. مثل یک کلید. یک کلید برای “تنظیمِ مجدد”. یا شاید هم برای “پاکسازیِ عمیقتر” از هر چیزی که فکرش را بکنید. وقتی گوش میدهید. بله. فقط گوش بدهید. چه اتفاقی میافتد؟
هاله، میدرخشد. بله، واقعاً میدرخشد! فکر کنید هالهتان یک شیشهی کثیف است. پر از لکه. 999 هرتز، مثل یک پاککنندهی جادویی، آن لکهها را میزداید. به آرامی. با قدرت. انگار که یک نسیمِ خنک و پاکیزه، همهی گرد و غبارِ انباشته شده را از شما ببرد. حسِ سبکی بعدش؟ وصفناپذیر است. مثل یک حمامِ انرژی.
چاکراها، شروع میکنند به رقصیدن! بله، رقصیدن! انگار که کوک نبودند. حالا، 999 هرتز، سازهایشان را دوباره کوک میکند. هر هفت تا را. با یکدیگر هماهنگ میشوند. نتیجه؟ جریانِ انرژیِ زندگی، روانتر. احساسِ یکپارچگیِ درونی، عمیقتر. این دیگر فقط آرامش نیست. این یک جور “حسِ درست بودن” است.
آن گرهها… بله، همان گرههای قدیمی… باز میشوند. میدانید، آن حرفِ ناگفته. آن بغضِ فروخورده. آن احساسِ خشمِ قدیمی. اینها همه، انرژیاند که در بدن ما گره شدهاند. 999 هرتز؟ آهسته، بسیار آهسته… این گرهها را شل میکند. رهایشان میکند. یک نفسِ عمیق بعد از سالها.
اضطراب؟ آن صدایِ بلند؟ کمکم… ساکت میشود. وقتی جریانِ انرژی روان شود، وقتی ذهن از آن “زبالههایِ فکری” پاک شود، خب، طبیعی است که اضطراب هم کم میشود. آن نشخوارِ فکری؟ آن نگرانیهایِ ریز و درشت؟ صدایشان کم میشود. ذهن شفاف میشود. بله، شفاف.
و خواب… آه، خواب! یک خوابِ واقعی. شاید ملموسترین اثرش همین باشد. آن ذهنِ شلوغ، آن بدنِ بیقرار، آرام میگیرد. کمکم. آرام آرام. و بعد… فرو میرود. در یک خوابِ عمیق. یک خوابِ ترمیمکننده. صبح که بیدار میشوید، دیگر آن خستگیِ همیشگی نیست. یک جور حسِ تازگی دارید. مثل اینکه واقعاً… بله، واقعاً استراحت کردهاید.
چطور این “معجزه” را به زندگیتان دعوت کنید؟ (راهنماییهایِ خودمانی، از ما در میلاد) ما در مرکز روانشناسی میلاد، همیشه میگوییم که سلامت روان، یک “سفر” است. یک سفر شخصی. و هر ابزاری که بتواند این سفر را برایتان دلپذیرتر کند، غنیمت است. این موسیقی، یک ابزار است. یک همراه.
کِی گوش دهم؟ هر وقت دلتان میخواهد. اما بهترین زمان؟ قبل از خواب. یا وقتی مدیتیشن میکنید. یا حتی وقتی دارید کتاب میخوانید و میخواهید ذهنتان آرام شود. گاهی حتی برایِ پسزمینه در حینِ کارهایِ خانه.
با هدفون؟ حتماً! این نکتهی مهمی است. برایِ اینکه فرکانسها واقعاً کار کنند، باید مستقیم به مغزتان برسند. هدفونِ خوب، اینجا معجزه میکند. تفاوتش را حس خواهید کرد.
یک گوشهی دنج: جایی که هیچ کس مزاحمتان نباشد. موبایل را سایلنت کنید. تلویزیون را خاموش. فقط شما باشید و این صدا. برایِ 60 دقیقه.
هر روز؟ بله، لطفاً! این یک قرص نیست که یک بار بخوری و تمام. این یک تمرین است. یک عادتِ جدید. هر روز یا چند بار در هفته، به آن گوش بدهید. به آن اجازه بدهید کار کند. میبینید که چطور به مرور زمان، این آرامش، جزئی از وجودتان میشود.
آخرِ داستان… (یک کلام از میلاد): زندگی سخت است. بله، میدانیم. پر از چالش است. اما آیا نباید جایی برایِ آرامشِ عمیق داشت؟ آیا نباید گاهی، فقط گاهی، از این “سر و صدایِ ذهن” رها شد؟ ما در مرکز روانشناسی میلاد، باور داریم که شما لایقید. لایقِ آرامش. لایقِ انرژیِ مثبت. این موسیقیِ 999 هرتز، فقط یک محصول نیست. این یک دعوت است. یک دعوتِ صمیمی. برایِ کشفِ دوبارهی آرامشِ درونتان. آن آرامشی که شاید فکر میکردید برایِ همیشه گم شده.
برایِ اطلاعات بیشتر، و شاید، یک گفتگویِ دوستانه، با ما در مرکز روانشناسی میلاد تماس بگیرید.
بدون دیدگاه