برخلاف رویکردهایی که قبلاً بررسی کردیم رویکرد پدیدارشناختی تقریباً به طور انحصاری به تجربه های شخصی (subjective) توجه دارد. این رویکرد با تجارب شخص از رویدادها یعنی با پدیدارشناسی فرد سروکار دارد و رویکردی برخاسته از واکنش پدیدارشناسان به خصلت بسیار ماشین انگارانه ی (mechanistic) سایر دیدگاهها در روان شناسی است. برای مثال روان شناسان پدیدار گرا مخالف این نظر هستند که رفتار به وسیله ی محرکهای بیرونی بر طبق رفتارگرایی یا صرفاً از راه پردازش اطلاعات طبق روان شناسی شناختی یا توسط تکانه های ناهشیار طبق نظریه های روانکاوی کنترل میشود. همچنین هدفهای روان شناسان پدیدارشناس نیز جدا از هدفهای روان شناسان وابسته به سایر رویکردهای روان شناختی است. این روان شناسان بیشتر با زندگی درونی و تجارب درونی فرد سروکار دارند تا با پرورش نظریه ها یا پیش بینی رفتار
نکته :۱۸ تأکید اصلی نظریه های پدیدارشناختی شخصیت بر چگونگی نگرش فرد در مورد دنیای پیرامونش در حال حاضر است. این تأکید همواره با یک ملاحظه آینده نگرانه در مورد توانایی افراد به منظور دستیابی به استعدادهای بالقوه خود خواهد بود.
برخی نظریه های پدیدارشناختی را انسان گرا (humanistic) نیز نامیده اند زیرا این نظریه ها بر خصوصیات تمایز دهنده ی انسان از حیوان مانند تلاش در جهت رشد و خودشکوفایی (self-actualization) تأکید می ورزند. طبق نظریه های انسان گرا، نیروی انگیزشی اصلی هر فرد، گرایش به سوی رشد و خودشکوفایی است. این نیاز اساسی در همه ی ما وجود دارد که توانایی بالقوه ی خود را تا بالاترین حد ممکن شکوفا سازیم و به پیشرفتی فراتر از سطح کنونی خود دست یابیم. تمایل طبیعی ما حرکت در مسیر تحقق توانایی بالقوه ی خودمان است هرچند ممکن است در این راه با برخی موانع محیطی و اجتماعی روبه رو شویم برای مثال زنی که به شیوه ی سنتی ازدواج کرده و طی ده سال گذشته سرگرم تر و خشک کردن بچه های خود بوده ممکن است حالا اشتیاق فراوانی داشته باشد که شغلی برای خود دست و پا کند و مثلاً به علاقه ی دیرینه اش به دانش اندوزی تحقق بخشد و از این راه به خودشکوفایی دست یابد. روان شناسی پدیدار شناختی یا انسان گرا بیشتر با ادبیات و معارف انسانی دمساز است تا با علم
کارل راجرز، به طور کلی به عنوان پیشگام و سردمدار انسان گرایی در مطالعه شخصیت رویکرد پدیدارشناختی را به کار می بندد او به این امر به عنوان یک واقعیت مسلم مینگرد که انسان با نوعی انگیزش ذاتی و فطری برای به فعلیت رسانیدن استعدادهای بالقوه و درونی خود خلق شده است. همین ، کاملاً فعال و کارکردی .باشد. از طرفی به منظور کمک به افرادی که عوامل محیطی آنان را از انجام این وظیفه طبیعی امر موجب میشود انسان موجودی باز داشته است راجرز نوعی درمان روانی ارائه داده است که مراجع محوری نامیده میشود. آبراهام مازلو به عنوان پدر معنوی انسان گرایی از جمله کسانی است که شخصیت را از دیدگاه پدیدار شناختی بررسی می کند. مازلو معتقد است که مردم دارای یکسری نیازها هستند.
این نیازها شامل نیازهای فیزیولوژیکی و نیازهای خودشکوفایی است و تا زمانی که اغلب نیازهای اساسی تر برآورده نشوند نیازهای خودشکوفایی مطرح نمیشوند.
جورج کلی (نظریه پرداز نظریه سازه های شخصی)، نوعی نظریه پدیدار شناختی در شخصیت ارائه کرد که در آن برخلاف راجرز و مازلو (کـه بـه احساسهای مردم درباره خودشان اهمیت میدهند به عقاید مردم درباره خودشان و محیطشان اهمیت میدهد کلی معتقد است که زندگی انسان بر اساس مفهومی شکل میگیرد که به جهان پیرامون خود میدهد برای انجام این کار انسان سازههایی را درباره دنیای خود مشخص کرده و از آنها برای پیش بینی رویدادها استفاده می کند از این لحاظ تمام انسانها شبیه به دانشمندان و علما ،هستند فرضیه هایی را طرح میکنند و آزمایش قرار میدهد اگر سازه ها تایید ،شوند فرضیه پذیرفته شده و در صورت عدم تأیید اصلاح یا رد میشوند کلی برای مشخص کردن این فرایند
اصطلاح تناوب گرایی سازه ای را ابداع کرده است.
نکته 1 انسانگرایی را نیروی سوم در علم روان شناسی میدانند.
نکته 2 رویکرد پدیدار شناختی از دیرباز با روان شناسان اجتماعی همراه بوده است.
بدون دیدگاه